یکشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۶

قوچاني


دوباره با ”هم ميهن“ 43 روز زندگي كردم و از روزنامه اي در قامت يك كتاب لذت بردم و اطلاعاتم افزون گرديد اينها همه حاصل دسترنج ”قوچاني“و يارانش بود. ياد ايام خوش گذشته افتادم ياد مقالات جذاب ”محمد قوچاني“ افتادم. جواني كه با ٢٢ سال سن و عكسي با سبيل كم پشت مقالة ”هاشمي خانواده اي در قامت يك حزب“ را مي نوشت و كيهان و جويندگان نيمة پنهان زندگي انسانها را به تعجب واداشته بود چنانكه ناباورانه از سر فقدان اعتماد به نفس ذكر مي كرد كه اين مقالات نمي تواند كار يك جوان ٢٢ ساله باشد و گروهي از نويسندگان در پشت تحرير اين مقالات هستند، زمان گذشت و قوچاني نشان داد كه يلي در عرصة مطبوعات است هنگاميكه در ضميمة همشهري با نام ”همشهري جهان“ سر بر آورد و پس از آن به ”شرق“ رسيد روزنامه اي كه تمام جامعه حتي آنان را كه اهل مطالعه نيستند تحت تأثير جذابيت خود قرار داد آنگونه كه مخالفان آن نيز به مطالب آن استناد مي كردند، باز هم آب به خوابگاه مورچگان ريخت و لرزه بر اندام اصحاب قدرت انداخت دوباره شرق با دلايل واهي به محاق رفت اما ققنوس قوچاني با هم ميهن سر از خاكستر در آورد، دوباره ايده هاي نو، روزنامه اي متفاوت و خواندني كه باز تأثير، نفوذ و فروغش خواب كوته بينان و كوته نظران را آشفته كرد؛ آنان كه نه آزادي مطبوعات كه وجود مطبوعاتي با مطالبي غير از خواست و نظر آنان خاطرشان را مكدر مي كند. دوباره ” هم ميهن“ اين بار نه با دلايل واهي كه بدون هيچ دليلي توقيف شد اما اين نشان داد كه نه مشكل روزنامه است نه مطالب آن، مشكل شخص ”محمد قوچاني“ و ايده هايش و استعداد مثال زدني اش است هر جا او باشد روزنامه خواندني است پس بايد تريبونش تعطيل شود اين رسانه كوچك و محدود در مقايسه با رسانه هاي تصويري كه در اختيار ديگران است هم تحمل نمي شود نمي دانم چرا عده اي دانسته يا نادانسته مي خواهند حد تحمل جمهوري اسلامي را كم نشان دهند، جمهوري كه ثمرة انقلابي با هدف آزادي بوده و هست و آزادي مطبوعات از اصول مصرح قانون اساسي آن است مطمئن هستم اگر به همين قانون به درستي عمل شود ما تا مدتها مشكلي نخواهيم داشت اما.... والله مع الصابرين.

جمعه، تیر ۱۵، ۱۳۸۶

فييلتر كردن

چند پروفسور و دانشمند بلاگر را به صورت كلي فيلتر كرده اند يعني وبلاگ ها را مي توان ديد ولي ويلاگ نويس نمي تواند به سايت بلاگر رفته و در آن چيزي بنويسد آقاي قشنگ كه بيشت از نوك دماغت را نمي بيني تمام بلاگر را به صورت فله اي فيلتر كرده اي اين چه معني مي دهد؟ خدا ان شاء الله به اين گونه سياست گذار عقل بدهد
جالب اينجاست كه آرم فيلتر بودن هم براي آن ظاهر نمي شود و يك صفحه پيغام خطا ظاهر مي شود تا انسان فكر كند حتما مشكلي پيش آمده است يعني خود كسي كه فيلتر مي كند مي داند تمام بلاگر را فيلتر كردن يك كار احمقانه است و خجالت مي كشد آرم فيتر شدن را ظاهر كند واقعاً كه!!!!!!!همين امر باعث شد يك مدتي گيج بشم

سه‌شنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۶

نود شيشه اي


دوشنبه تا ساعت 1.5 نيمه شب به ديدن برنامه نود نشستم آنهم به علت حضور علي دايي .عجب برنامه خوبي بود علي دايي همچنان بي منطق روي بعضي از صحبتهايش مي ايستاد ولي مواضعش همانگونه كه فردوسي پور هم گفت بسيار تعديل شده بود اما بواقع سربلند صحنه حضور علي دايي در نود بي گمان ”عادل فردوسي“ بود، كسي كه با طمأنينه و تكرار استدلالات خود هم سعي مي كرد نظر خود را بسيار دموكراتيك اعلام كند، هم به شايعات پاسخ دهد، هم ميهمان را زياد نرنجاند، هر جا كه اعتراضات ”علي دايي“ اوج مي گرفت با پخش يك بخش كه در بزرگداشت ”علي دايي“ بود فضا را تلطيف مي كرد اما همچنان سر صحبتهاي منطقي خود مي ايستاد.
فضاي گفتگوي فردوسي پور اگر با نمونه متأخر آن يعني رشيدپور در شب شيشه اي مقايسه شود به ارزشهاي نود پي مي بريم، من مصاحبه رشيدپور با علي دايي را نديدم ولي آنچه در بقيه مصاحبه ها اتفاق افتاد فضايي غير واقعي و غير قابل باور مبتني بر يك سري سؤالات احمقانه رشيدپور و در يك كلام روراست نبودن با مخاطب بود. واقعي نبودن لطمة جدي به اينگونه مصاحبه مي زند.

تا آنجايي كه سن بنده قد مي دهد در بين مجري هاي پس از انقلاب ”عادل فردوسي پور“ يك استثنا است كسي كه هم در حوزة تخصصي خود بسيار مطلع است هم بسيار صادق است و هم به بله قربان گويي هاي معمول در تلويزيون نيفتاده است البته شانسي هم دارد كه در حوزة تخصصي او تقريباً خط قرمزي براي نزديك شدن وجود ندارد پس براحتي مي تواند از هر چيزي انتقاد كند اما در يك برنامه با موضوع سينما، شعر، رمان و به صورت كلي هنر و ادبيات براحتي در مسير گفتگو مي توان به سياست نزديك شد همان خط قرمزي كه در تلويزيون وجود دارد و نسبتاً خيلي دست و پاي برنامه را مي بندد. پس با وقوف با اين مطلب مسؤولان تلويزيون هم آزادي عمل بيشتري به فردوسي پور داده اند گرچه چيزي از ارزشهاي حضور قدرتمندانه فردوسي پور كم نمي كند كه اگر او يك حرفه اي نبود پس از حدود 8-9 سال برنامة او به ورطه تكرار مي افتاد.

دروغ براي همه بده


تكذيب فيلم دست دادن خاتمي همان قدر احمقانه است كه تكذيب فيلم هاله نور احمدي نژاد. من اين عكس و امثال آن را ديدم و بعيد به نظر مي رسد ساختگي باشد. خاتمي اگر دست دادن با زنان را چون امام موسي صدر (دايي همسرش) مجاز ميداند پس مرد و مردانه به ايستد و بگويد من دست دادم و اين عمل را براي حفظ وجهه اسلام و يا هر دليل ديگري درست مي دانم و اگرنه اين عمل را درست نمي داند چرا دست مي دهد تا بعد از آن مؤسسه گفتگوي تمدن آنرا تكذيب و ابطحي آنرا توجيه كند.

پنجشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۶

شب خرده شيشه اي


”يكي كه دروغ بگي مجبوري هزار تا ديگه دنبالش بگي؛ جمله اي عوامانه، قديمي ولي بسيار واقعي. سخنم در مورد ”شب شيشه اي“ است برنامه اي كه با ايده اي قديمي در جهان توسط ” اپرا وينفري“ به نحو احسن اجرا مي شود و در تلويزيون دولتي ايران با گل كردن برنامه "uncut" در ماهواره و وقوف مسؤولان تلويزيون به اثر گذاري آن در شبكه ٥ به مرحله اجرا در مي آيد اما از همان ابتدا با ترانه تيتراژش به دروغ گويي و دروغ بافي مي پردازد، ترانه كه مضمون آن اين است كه ستاره ها آن گونه كه شما فكر مي كنيد نيستند و شما خيلي از آنها بهتريد، كدام دختر و پسر كمي علاقمند به هنر است كه دوست نداشته باشد جاي بهرام رادان و هديه تهراني باشد و چه كسي شك دارد كه جايگاه هنري آنها پايين است، زيبايي، ثروتمندي، محبوبيت و شهرت صفات مهمي است كه اگرچه همه آنها اكتسابي نيست ولي آرزوي جوان امروز است. اما رشيد پور مجري پر مدعا ودروغگوي شب شيشه اي تن به بد معامله اي داده است:” به بازي گرفتن شعور مخاطب“ از خنده مصنوعي رشيدپور كه آدم را ياد پدر و پدر بزرگ هانيكو مي اندازد(توضيح: پدر و پدر بزرگ براي اجاره خانه شان تعصب سامورايي را كنار گذاشته و بجاي خنده دندانهايشان را نشان مي دادند و مشتري ها از ترس فرار مي كردند) تا دروغ هاي پشت سرهم در مورد اينكه ما از كسي درخواست نكرديم تا در برنامه بيايد و نيامده باشد كه توسط احمدرضا درويش بر ملا شد. اين خنده ها وقتي كه ميهمان در يك حالت احساسي بغض كرده و يا گريه مي كند ديگر شاهكار است. من هيچ چيزي در مورد آن نمي توانم بگويم عمل زشتي كه چندين و چند بار تكرار شده است، بدون شك بايد گفت يكي از عوامل اينكه برنامه را از اوجش دور كرد بدون شك ”رشيد پور“ است ، آنهايي را كه دوست داشت اجازه داد ميتينگ بدهند و آنهايي را كه دوست نداشت و يا گفته بودند دوست نداشته باش نواخت و نتوانست عدالتي مانند ”فردوسي پور“را رعايت كند كه بدون شك عادل بودن او از عوامل اقتدارش است و در پايان آقاي رشيدپور دروغگو هميشه بازنده است.

یکشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۶

هفتة پيش خواندن رمان ”دختري با گوشواره مرواريد“ را به پايان بردم. فضاي پرتعليق و قشنگ رمان كه نقاشيها را به زيبايي توصيف مي كند وحضور خود آنها را در آخر كتاب، لذت خواندن آن را دوچندان مي كند. فضاي پرتعليق بين خيانت و پاكدامني من را بيشتر ياد رمان “چراغها را من خاموش مي كنم“ انداخت. شخصاً به رمانهاي پر از لفاظي و توصيف اضافي از تمام جزئيات صحنه كه تأثيري در پيش برد داستان ندارند علاقه ندارم، بنابراين رمان معروف و كلاسيك ”خوشه هاي خشم“ را بيش از 80صفحه تحمل نكردم به نظرم ريتم در رمان خيلي مهم است اينكه رمان تو را درگير خود كند و از زمين گذاشتن آن عاجز باشي البته اين مطلب مقداري نيز سليقه اي است و نكته مهم آنكه انسان نبايد مقهور و شيفتة نام كتاب و نويسنده آن شود چون نويسنده اش فلان است حتماً بايد خوانده شود دليل خوبي براي مطالعه نيست.

سه‌شنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۶

زني با مقنعه سبز

ماشين سياه خيلي آرام و خرامان سر چهارراه مي ايستد، تمام شيشه هايش جز شيشة جلو سياه سياه است، همة نگاهها در ماشين هاي اطراف و مردم پياده معطوف به ماشين شيشه دودي مي شود؛ زني چادري از ماشين پياده شده بي توجه به نگاههاي متمركز شده رويش به طرف ايستگاه مترو حركت مي كند، سنگيني نگاه مردم روي خودش را حس مي كند ولي سعي مي كند به آن اهميت ندهد و به زمين چشم بدوزد اما با دقت مراقب اطرافش است؛ سعي ميكند مقنعه سبزش را كه آرم خاصي دارد با چادر بپوشاند و از نگاههاي كنجكاو مردم پنهان كند وقتي وارد ايستگاه مي شود لابلاي جمعيت سريعتر گم مي شود. ماشين شيشه دودي كه پشت آن گشت ارشاد با رنگ زرد نوشته شده است چهارراه را پس از سبز شدن چراغ رد مي كند و چون آهنربا نگاهها را جذب مي كند؛ بعضي مي خندند و بعضي نيز نگاهشان را از ماشين مي دزدند مبادا ماشين شيشه دودي بي واسطه ارشادشان كند؛ اما من چهره زن چادري را چه غمگين از جبر زمانه ديدم كه باز هم مجبور است با جمله تكراري”مأمورم و معذور” وجدانش را آرام كند و شايد سرش را بر بالشي خيس بگذارد.

چهارشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۶

عزاداري و مرده پرستي

مدت زيادي است به اين فكر مي كنم چرا حكومت براي مراسم عزاداري يك برنامه پر و پيمان دارد ولي براي جشن ها و اعياد هيچ برنامه اي در نظر گرفته نمي شود و نهايتاً در تصاوير زيباي لامپ مهتابي چرخان و آهنگ مزخزفي خلاصه مي شود چرا شهادت معصومين و امامان منجر به عزاداري و قطع برنامه هاي عادي مي شود و لي براي تولد امامان برنامة خاصي وجود ندارد و خلاصه در دسته گل جلوي مجري اخبار مي شود، چرا تعطيلي تولد امام رضا توسط مجلس به شهادت ايشان منتقل مي شود؟ چرا براي شهادت امام حسين قريب يك ماه عزاداري مي شود ولي تولدش در بين روزهاي عادي گم مي شود؟ چرا عزاداري ها حرفه اي است ولي تولد ها با نوحه دست مي زنند، آيا اين هم از روحيه مرده پرستي ايرانيان نشأت گرفته است؟

چهارشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۶

نقاشی دیواری

این طرح زیبا که مشاهده می فرمایید توسط دانشجویان رشته نقاشی کشیده نشده است؛ فکر می کنید این طرح در کجا بوده و عکس گرفته شده است این نقاشی دیواری در دستشویی یکی از پارکهای تهران گرفته شده است در پس زمینه عکس طرح موزاییک دیوار کاملاً مشخص است

سه‌شنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۶

همیشه مردم مقصرند


















حوادث اتفاق افتاده در میدان هفت تیر نتیجه نهایی و قابل پیش بینی مواجهه پلیسی با مسائل فرهنگی است؛ روش اشتباهی که علی رغم مخالفت اکثریت جامعه در اشکال مختلف ادامه می یابد؛ اما مشکل از آنجا ناشی می شود که حکومت همیشه آسانترین و مسئولیت گریزترین روش را برای برخورد با مشکلات انتخاب می کند و آن "فشار بر مردم" است؛ اگر مشکل ترافیک به دلیل عدم مدیریت حمل و نقل شهری بوجود می آید آنگاه مشکلات آن با روشهایی چون طرح ترافیک و سپس گسترش آن به شکل طرح زوج و فرد باید یر سر مردم آوار شود و اگرنه در کشور ما سرانه اتومبیل خیلی زیاد نیست اما در شهرهایی مانند لندن و نیویورک اکثریت حمل و نقل توسط مترو صورت می گیرد؛ یا در مثال دیگری چون صنعت اتومبیل سازی فشل و مونتاژی ما اتومبیلهایی با مصرف بنزین بالا تولید می کند پس باید هزینه ازدیاد روز افزون مصرف بنزین را مردم با سهمیه بندی بپردازند؛ نمونه متأخر آن نیز مسأله حجاب است؛ آنچه که از ابتدای دوره رضا خان محل بحث و نظز بوده و هست و آن اینکه عده ای به هر دلیل مذهبی و غیر مذهبی بخواهند پوشش مورد نظر خود را بر خلاف عرف جامعه به آن تحمیل کنند و هیچ گاه نتوانستند نظر خود را در نوع پوشش که از جمله شخصی ترین انتخابهای هر فرد می باشد به جامعه تحمیل کنند نه رضاخان توانست بی حجابی را در دراز مدت برزنان محجبه تحمیل کند نه جمهوری اسلامی می تواند حجاب را بر کسی با کتک تحمیل کند انسانها نوع پوشش خود را بر اساس جهان بینی خود انتخاب می کنند کتک و تهدید کسی را نمی تواند صاحب فکر جدید کند؛ آیا این زن بی/ بدحجاب پس از خونین و مالین شدن به حجاب علاقمند می شود؟مسأله خود حجاب نیست مسلماً حجاب یکی از واجبات دین اسلام است ولی آیا اجبار حجاب آنهم در شکلی موردپسند عده ای خاص نیز واجب است؟




چهارشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۶

نماز قضا و باعثینش

خدايا تو بزرگي و ما بندگان کوچکت؛ کنون و هميشه به جز درگاه تو کجا را بجوييم که شکايت بريم؛ از تو خواستارم کساني را که ساعت مملکت را عوض , بدل به ساعتي عوضي کردند و اوقات را عقب و جلو گرداندند به راه راست هدايت فرمايي و اگر از دسته گمراهاني هستند که راه خود را باز نمي يابند؛ معصيت قضا شدن نماز صبح ما را در زمره معاصي ايشان بيفزايي؛ چون بسيار بعيد مي نمايد که با عملکرد ايشان ثوابي باقي مانده باشد که از آن کم شود। خدايا به من کمک کن تا ساعت يک ربع مانده به پنج براي نماز صبح آخر وقت بيدار شوم؛ خدايا ناسزا گويي من در اول صبح را بر واضعين اين ساعت جديد و باعثين قضا گشتن نماز من و بسياري از هم وطنانم را برمن و بسياري دگر ببخشا
آمين يا رب عالمين

دوشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۶

مکالمه دوستانه

حداد:بلا گرفته با فرهنگ و هنر و نشر این مملکت چی داری می کنی؟
صفار:والله خودم هم نمی دانم یه لقمه ای بزرگتر از دهانم برداشتم هر کاری محمود کرد منم همان کارو می کنم

یکشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۶

افراط و تفریط پیشه ماست


در روزگاري نه چندان غريب فيلمسازي پا به عرصه هنر نهاد و از پايه گذاران حوزه هنري شد که همانا فيلمش به کتاب درسي دانش آموزان تبديل شد و در مدارس نمايش داده مي شد؛ ادامه کار او را فيلمسازي معترض, مسلمان و مؤلف نشان داد؛ بعدها اين اعتراضها خود را به صورت گذشتن از خط قرمزها نشان داد؛ در ادامه او قصد کرد که براي خود سينما فيلم بسازد و انصافاً فيلم هاي خوبي هم ساخت سپس عزم کرد که جهاني شود؛ استعداد آن را نيز داشت پس جهاني شد اما ديگر از مردم خود فرسنگ ها دور شده بود و به مردم جهان نيز نزديک نشد سپس آنقدر دور شد که نه ما و نه مردم جهان ديگر او را نديدند نمي دانم او کجا مي رود.
به خود نگاه کنيم اين قصه خود ماست افراط و تفريط از "توبه نصوح" تا "فرياد مورچه ها"از دعوت به خدا تا....نمي دانم چه ما نيز همچون او نقطه وسط نداريم يا سياهيم يا سپيد, ديجيتاليم يا صفر يا يک يا با شما يا بر شما.بياييد همه با هم سعي کنيم يکديگر را خاکستري ببينيم.
آنچه من از آنونس فيلم و خلاصه داستان ديدم فيلم متعلق به دوره تفريط شديد است؛ با زير پا گذاشتن هنجار هاي جامعه ايران, البته بعداً با ديدن کل فيلم بهتر مشخص مي شود.
اما اين عاقبت همه ماست اگر راه افراط را در هر شغل و انديشه و فعاليتي در پيش گيريم به اينجا مي رسيم نمونه متأخر و معروفش هم ده نمکي و اخراجيها که او فعلاً چماق را با دوربين عوض کرده است اسم فيلم بعديش را هم ده نمکي مي خواست بگذارد "فاحشه" که اجازه ندادند خدا عاقبت همه ما را ختم به خير کند

یکشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۶

نمایشگاه کتاب


اگر در فرهنگ لغات به دنبال لغت مصلي بگرديد احتمالاً به "محل برگزاري نماز" مي رسيد اين ابتدايي ترين تفاوت مصلي با نمايشگاه براي برگزاري بزرگترين رويداد فرهنگي اين مملکت است جايي که در اصل شبستان مصلي است به ناشران عمومي اختصاص داده شده است که به صورت کاملاً تخيلي به چهار سالن با اسامي رودکي، مولوي، دکتر حسابي و دکتر کاظمي(اين آخري کي هست؟) تقسيم شده است چون در داخل شبستان اين سالنها قابل تفکيک از هم نيست.
ناشران عمومي به صورت الفبايي طبقه بندي شده اند ولي شما نمي دانيد که کدام قسمت از اسم آنها مبنا قرار گرفته است مثلاً اگر اسم آن "مرکز مطالعات سياسي" باشد شما نمي دانيد بايد در ميم بگرديد يا در سين. با توجه به محدوديت مکان تمام غرفه ها در هم پيچيده و بنابراين با وجود کمي جمعيت بازديد با مشکل مواجه مي شود در ساعات پاياني روز و آخر هفته که بازديد کننده افزايش مي يابد اين مشکل دوچندان مي شود. نمازخانه نيز عبارت از يک چادر در وسط حياط است چون وقتي جاي نماز نمايشگاه باشد جاي نماز موجود نمي باشد. سالن شبستان نيز به علت تراکم به شدت گرم است. اين تازه بعضي از معايبي بود که در سالن ناشران عمومي که من بازديد کردم به چشم مي آمد.
خلاصه نمايشگاه امسال يک سيرک تمام عيار است اما از حق نگذريم يک حسن دارد و آن اين است که با مترو مي توان داخل نمايشگاه رفت. در انتها همين که وزارت ارشاد اعلام نکرده نمايشگاه کتاب چيز زائدي است و بايد تعطيل شود، بايد سجده شکر به درگاه خدا آورد و نيز بايد از تمامي بلايايي که نه تنها در حوزه اقتصاد، سياست خارجي و...بلکه دامن فرهنگ را مي گيرد و نمي دانم تا کي ادامه مي يابد به درگاه ايزد منان پناه برد
.

شنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۶

پنچری

پنچری = پارک یا پارک = پنچری

دوشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۶

طر ح مبارزه با بدحجابی

والا من همیشه همین جوری میام بیرون ولی نمیدونم شما چرا تابستونا می گید من بد حجابم

برای رعایت حجاب این قسمت بدن رو که مو گفته میشه باید بپوشانی

من؟؟؟؟؟؟کی گفته من بد حجابم الکی به عرضتون رسوندن

آقا لطفا یک عدد شانه تقدیم این آقا بکنید

خودم قشنگ موهامو درست می کنم تا از اینجا رد شم بعدشم هر جور دلم خواست این موهامو میذارمش بیرون

ببین اومدی نسازی ها بیا بریم سریع هدایتت کنم اونقدر کیف داره

کمک به یک همنوع همیشه جواب میده مخصوصا وقتی کمک نخواهد

جناب سروان تازه موهامو رنگ کردم حیف نیست بذارم تو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟






جمعه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۶

آگهی استخدام


این هم آگهی استخدام که یکی از همشهری های تهرانی در یکی از پاساژهای معتبر نوشته بود گفتم شاید جالب باشه

دوشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۶

یار استرالیا


خدمت شما عرض کنم باز مثل همیشه گل کاشت یک مدال گرفت از دست فرماندار کل استرالیا برای بازی های درخشانش و نیز کمک به زنان و کودکان سرطانی این جایزه و لقب دریافتی "یار استرالیا" آن چیزی در حد دریافت لقب سر در انگلیس است خلاصه اینکه حسودان و عنودان بدگوهر عزیز از حسودی بترکن.

پنجشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۶

در هر صورت ما خوبيم


آره دست تكان بده، حتماً تو دلت داري ميگي آقا اين طوري كه شما از ما پذيرايي كرديد ما اگه باز دوباره آمديم عراق حتماً تو آبهاي شما مي آييم،چون يك دل سير چلوكباب مفت مي خوريم، كلي معروف مي شويم، آخرشم كت شلوار شيك مي پوشيم مي رويم انگليس اين خانم هم به بچه اش مي رسد، چون دلش براي مامانش خيلي تنگ شده بود। اصلاً از فردا ممكن است تمام انگليسي ها ممكنه بيايند تو آبهاي ما، چون ميخواهند چلوكباب مفت بخورند و مشهور بشوند و از همه مهمتر برگردند انگليس. اما بالاخره نفهميديم اين آزاد كردن،رأفت اسلامي بود، در مقابل آزادي جلال شرفي(دبير دوم سفارت ايران در بغداد) بود، يا...... .در هر صورت اگر از اين آزادي ما امتيازي نگرفته باشيم، ضرر كرده ايم،چون شوراي امنيت و اتحاديه اروپا در اين موقعيت براي ما بيانيه صادر كردند و كلي خبرهاي تحريفي (كما في السابق ) در مورد ما منتشر شد، خدا ان شاء الله عاقبت همه ما را ختم به خير كند، اين انگليسي ها درابتداي ورود به ايران متوجه سياست هاي اشباه انگليس شدند و هي نامه نوشتند فكر كنم وقت آزاد زيادي كه در ايران داشتند باعث شد فكرشان باز بشود و نيز از چلوكباب غافل نشويد كه معجزاتي دارد. به كت و شلوار طوسي بدون كراواتشان (لباس رسمي 98.5 % مقامات رسمي ما) رسيدند، و آن خانم ملوان هم به بچه عزيزش رسيد، چون بنده خدا بي سرپرست مانده بود،آ قربون بچه انگليسي برم.
اما نكته دوم اينكه تقريباً كنفرانس رئيس جمهور را كامل گوش دادم و بيشترش را نگاه كردم، از نكات جالب اينكه خبرنگار فاكس نيوز وقتي سؤال مي پرسيد رئيس جمهور به او نگاه نمي كرد و در انتهاء خانم خبرنگار داشت چشمهاي خودش را نشان مي داد و نيز هيچيك از خبرنگاران داخلي روزنامه هاي مخالف دولت اجازه طرح سؤال پيدا نكردند، در حالي كه فاكس نيوز، سي ان ان، بي بي سي و..سؤال كردند. رئيس جمهور در پاسخ سؤالاتي كه پيش بيني كرده بود پرسيده مي شوند حاضر جواب بود، ولي در جواب سؤال خبرنگار انگليسي كه مصداقات توطئه انگليس وامريكا در دو سال اخير براي ايران را پرسيد، با تأخير از انفجار هاي اهواز و مسائل هسته اي نام برد.كنفرانس ديروز بيشتر شكل و شمايل يك شو تلويزيوني را داشت تا كنفرانس مطبوعاتي.

سه‌شنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۶

مادر و ديگر هيچ


دوباره ميم مثل مادر را ديدم اين بار با مادرم، دوباره گريه كردم اين بار كمتر. نميدانم براي خودم يا آقا رسول يا خوبي هاي مادران. هنوز هم در راز فداكاري هاي بي حد و حصر مادران درمانده ام. هنوز هم هيچ دليل عقلي كه حتي احساسي نيز براي بعضي از گذشتها و ايثار مادران نمي يابم، زياد هم تلاش نمي كنم چون فكر مي كنم اصلاً مردان و يا حتي زنان مادر نشده نيز آن را درك نمي كنند ولي با چشم ديده اند چون مادر داشته اند.
چه خوب كه دوباره نوشتنم همزمان با بهار و ياد و نام مادر شده است و نيز آفا رسول. فيلمهايش را زياد دوست نداشتم، البته در كودكي با فيلمي كه نمي دانم نامش چه بود و و يكي در انتهاي فيلم به خودش قمقمه مي بست بسيار گريه كرده بودم، "افق" را خيلي در تلويزيون ديدم، سريال "سفر به چزابه" را دنبال نكردم، هيوا را ديدم و دوست داشتم، قارچ سمي و كمكم كن را نديدم، از "نسل سوخته" و "مزرعه پدري" كه در سينما ديدم اولي را پسنديدم ولي خيلي اذيتم كرد خيلي تلخ بود. رسول ملاقلي پور خودش جنگ را ديده بود، دروغگو نبود، رياكار و نان به نرخ روز خور نبود، عصبي بود و سيگاري، اين را از عكسي كه ايسنا از افطاري وزارت ارشاد گذاشته بود فهميدم، كمي هم چاق بود و اهل درد. اين همه دليل براي زود رفتنش كافي نيست ولي يك دليل مهم اينكه زميني نبود براي نماندنش كافي بود، اين را از "ميم مثل مادر" مي شد فهميد. روحش شاد.