سه‌شنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۶

مادر و ديگر هيچ


دوباره ميم مثل مادر را ديدم اين بار با مادرم، دوباره گريه كردم اين بار كمتر. نميدانم براي خودم يا آقا رسول يا خوبي هاي مادران. هنوز هم در راز فداكاري هاي بي حد و حصر مادران درمانده ام. هنوز هم هيچ دليل عقلي كه حتي احساسي نيز براي بعضي از گذشتها و ايثار مادران نمي يابم، زياد هم تلاش نمي كنم چون فكر مي كنم اصلاً مردان و يا حتي زنان مادر نشده نيز آن را درك نمي كنند ولي با چشم ديده اند چون مادر داشته اند.
چه خوب كه دوباره نوشتنم همزمان با بهار و ياد و نام مادر شده است و نيز آفا رسول. فيلمهايش را زياد دوست نداشتم، البته در كودكي با فيلمي كه نمي دانم نامش چه بود و و يكي در انتهاي فيلم به خودش قمقمه مي بست بسيار گريه كرده بودم، "افق" را خيلي در تلويزيون ديدم، سريال "سفر به چزابه" را دنبال نكردم، هيوا را ديدم و دوست داشتم، قارچ سمي و كمكم كن را نديدم، از "نسل سوخته" و "مزرعه پدري" كه در سينما ديدم اولي را پسنديدم ولي خيلي اذيتم كرد خيلي تلخ بود. رسول ملاقلي پور خودش جنگ را ديده بود، دروغگو نبود، رياكار و نان به نرخ روز خور نبود، عصبي بود و سيگاري، اين را از عكسي كه ايسنا از افطاري وزارت ارشاد گذاشته بود فهميدم، كمي هم چاق بود و اهل درد. اين همه دليل براي زود رفتنش كافي نيست ولي يك دليل مهم اينكه زميني نبود براي نماندنش كافي بود، اين را از "ميم مثل مادر" مي شد فهميد. روحش شاد.

هیچ نظری موجود نیست: