سه‌شنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۶

نود شيشه اي


دوشنبه تا ساعت 1.5 نيمه شب به ديدن برنامه نود نشستم آنهم به علت حضور علي دايي .عجب برنامه خوبي بود علي دايي همچنان بي منطق روي بعضي از صحبتهايش مي ايستاد ولي مواضعش همانگونه كه فردوسي پور هم گفت بسيار تعديل شده بود اما بواقع سربلند صحنه حضور علي دايي در نود بي گمان ”عادل فردوسي“ بود، كسي كه با طمأنينه و تكرار استدلالات خود هم سعي مي كرد نظر خود را بسيار دموكراتيك اعلام كند، هم به شايعات پاسخ دهد، هم ميهمان را زياد نرنجاند، هر جا كه اعتراضات ”علي دايي“ اوج مي گرفت با پخش يك بخش كه در بزرگداشت ”علي دايي“ بود فضا را تلطيف مي كرد اما همچنان سر صحبتهاي منطقي خود مي ايستاد.
فضاي گفتگوي فردوسي پور اگر با نمونه متأخر آن يعني رشيدپور در شب شيشه اي مقايسه شود به ارزشهاي نود پي مي بريم، من مصاحبه رشيدپور با علي دايي را نديدم ولي آنچه در بقيه مصاحبه ها اتفاق افتاد فضايي غير واقعي و غير قابل باور مبتني بر يك سري سؤالات احمقانه رشيدپور و در يك كلام روراست نبودن با مخاطب بود. واقعي نبودن لطمة جدي به اينگونه مصاحبه مي زند.

تا آنجايي كه سن بنده قد مي دهد در بين مجري هاي پس از انقلاب ”عادل فردوسي پور“ يك استثنا است كسي كه هم در حوزة تخصصي خود بسيار مطلع است هم بسيار صادق است و هم به بله قربان گويي هاي معمول در تلويزيون نيفتاده است البته شانسي هم دارد كه در حوزة تخصصي او تقريباً خط قرمزي براي نزديك شدن وجود ندارد پس براحتي مي تواند از هر چيزي انتقاد كند اما در يك برنامه با موضوع سينما، شعر، رمان و به صورت كلي هنر و ادبيات براحتي در مسير گفتگو مي توان به سياست نزديك شد همان خط قرمزي كه در تلويزيون وجود دارد و نسبتاً خيلي دست و پاي برنامه را مي بندد. پس با وقوف با اين مطلب مسؤولان تلويزيون هم آزادي عمل بيشتري به فردوسي پور داده اند گرچه چيزي از ارزشهاي حضور قدرتمندانه فردوسي پور كم نمي كند كه اگر او يك حرفه اي نبود پس از حدود 8-9 سال برنامة او به ورطه تكرار مي افتاد.

دروغ براي همه بده


تكذيب فيلم دست دادن خاتمي همان قدر احمقانه است كه تكذيب فيلم هاله نور احمدي نژاد. من اين عكس و امثال آن را ديدم و بعيد به نظر مي رسد ساختگي باشد. خاتمي اگر دست دادن با زنان را چون امام موسي صدر (دايي همسرش) مجاز ميداند پس مرد و مردانه به ايستد و بگويد من دست دادم و اين عمل را براي حفظ وجهه اسلام و يا هر دليل ديگري درست مي دانم و اگرنه اين عمل را درست نمي داند چرا دست مي دهد تا بعد از آن مؤسسه گفتگوي تمدن آنرا تكذيب و ابطحي آنرا توجيه كند.

پنجشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۶

شب خرده شيشه اي


”يكي كه دروغ بگي مجبوري هزار تا ديگه دنبالش بگي؛ جمله اي عوامانه، قديمي ولي بسيار واقعي. سخنم در مورد ”شب شيشه اي“ است برنامه اي كه با ايده اي قديمي در جهان توسط ” اپرا وينفري“ به نحو احسن اجرا مي شود و در تلويزيون دولتي ايران با گل كردن برنامه "uncut" در ماهواره و وقوف مسؤولان تلويزيون به اثر گذاري آن در شبكه ٥ به مرحله اجرا در مي آيد اما از همان ابتدا با ترانه تيتراژش به دروغ گويي و دروغ بافي مي پردازد، ترانه كه مضمون آن اين است كه ستاره ها آن گونه كه شما فكر مي كنيد نيستند و شما خيلي از آنها بهتريد، كدام دختر و پسر كمي علاقمند به هنر است كه دوست نداشته باشد جاي بهرام رادان و هديه تهراني باشد و چه كسي شك دارد كه جايگاه هنري آنها پايين است، زيبايي، ثروتمندي، محبوبيت و شهرت صفات مهمي است كه اگرچه همه آنها اكتسابي نيست ولي آرزوي جوان امروز است. اما رشيد پور مجري پر مدعا ودروغگوي شب شيشه اي تن به بد معامله اي داده است:” به بازي گرفتن شعور مخاطب“ از خنده مصنوعي رشيدپور كه آدم را ياد پدر و پدر بزرگ هانيكو مي اندازد(توضيح: پدر و پدر بزرگ براي اجاره خانه شان تعصب سامورايي را كنار گذاشته و بجاي خنده دندانهايشان را نشان مي دادند و مشتري ها از ترس فرار مي كردند) تا دروغ هاي پشت سرهم در مورد اينكه ما از كسي درخواست نكرديم تا در برنامه بيايد و نيامده باشد كه توسط احمدرضا درويش بر ملا شد. اين خنده ها وقتي كه ميهمان در يك حالت احساسي بغض كرده و يا گريه مي كند ديگر شاهكار است. من هيچ چيزي در مورد آن نمي توانم بگويم عمل زشتي كه چندين و چند بار تكرار شده است، بدون شك بايد گفت يكي از عوامل اينكه برنامه را از اوجش دور كرد بدون شك ”رشيد پور“ است ، آنهايي را كه دوست داشت اجازه داد ميتينگ بدهند و آنهايي را كه دوست نداشت و يا گفته بودند دوست نداشته باش نواخت و نتوانست عدالتي مانند ”فردوسي پور“را رعايت كند كه بدون شك عادل بودن او از عوامل اقتدارش است و در پايان آقاي رشيدپور دروغگو هميشه بازنده است.

یکشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۶

هفتة پيش خواندن رمان ”دختري با گوشواره مرواريد“ را به پايان بردم. فضاي پرتعليق و قشنگ رمان كه نقاشيها را به زيبايي توصيف مي كند وحضور خود آنها را در آخر كتاب، لذت خواندن آن را دوچندان مي كند. فضاي پرتعليق بين خيانت و پاكدامني من را بيشتر ياد رمان “چراغها را من خاموش مي كنم“ انداخت. شخصاً به رمانهاي پر از لفاظي و توصيف اضافي از تمام جزئيات صحنه كه تأثيري در پيش برد داستان ندارند علاقه ندارم، بنابراين رمان معروف و كلاسيك ”خوشه هاي خشم“ را بيش از 80صفحه تحمل نكردم به نظرم ريتم در رمان خيلي مهم است اينكه رمان تو را درگير خود كند و از زمين گذاشتن آن عاجز باشي البته اين مطلب مقداري نيز سليقه اي است و نكته مهم آنكه انسان نبايد مقهور و شيفتة نام كتاب و نويسنده آن شود چون نويسنده اش فلان است حتماً بايد خوانده شود دليل خوبي براي مطالعه نيست.

سه‌شنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۶

زني با مقنعه سبز

ماشين سياه خيلي آرام و خرامان سر چهارراه مي ايستد، تمام شيشه هايش جز شيشة جلو سياه سياه است، همة نگاهها در ماشين هاي اطراف و مردم پياده معطوف به ماشين شيشه دودي مي شود؛ زني چادري از ماشين پياده شده بي توجه به نگاههاي متمركز شده رويش به طرف ايستگاه مترو حركت مي كند، سنگيني نگاه مردم روي خودش را حس مي كند ولي سعي مي كند به آن اهميت ندهد و به زمين چشم بدوزد اما با دقت مراقب اطرافش است؛ سعي ميكند مقنعه سبزش را كه آرم خاصي دارد با چادر بپوشاند و از نگاههاي كنجكاو مردم پنهان كند وقتي وارد ايستگاه مي شود لابلاي جمعيت سريعتر گم مي شود. ماشين شيشه دودي كه پشت آن گشت ارشاد با رنگ زرد نوشته شده است چهارراه را پس از سبز شدن چراغ رد مي كند و چون آهنربا نگاهها را جذب مي كند؛ بعضي مي خندند و بعضي نيز نگاهشان را از ماشين مي دزدند مبادا ماشين شيشه دودي بي واسطه ارشادشان كند؛ اما من چهره زن چادري را چه غمگين از جبر زمانه ديدم كه باز هم مجبور است با جمله تكراري”مأمورم و معذور” وجدانش را آرام كند و شايد سرش را بر بالشي خيس بگذارد.