جمعه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۴

+

نميدونم از تنبلي يا ازسر خوردگي كه مطلب نمي نويسم ولي چند روز پيش كه داشتم به وبلاگ خودم از سر بيكاري نگاه مي كردم يه مرور خاطرات خوبي برام بوجود اومد و تصميم گرفتم كه دوباره نوشتن رو شروع كنم و ان شاءالله اين دفعه ديگه قلم (صفحه كليد) رو زمين نذارم والله خيلي وقتا آدم از يه چيزايي انرژي و روحيه ميگيره كه اصلاً فكرشو هم نميكنه يكيش همين بقال نزديك خونه ماست كه كمپلت بيسواده و خودش تقريباً مغازه رو اداره مي كنه فقط ميتونه قيمتها رو به سختي جمع كنه كه از يه مقدار بيشتر بشه ديگه قاطي ميكنه براي تعداد زياد اقلام خريداري شده از اين روش استفاده ميكنه كه قيمت اقلامي رو كه همه رو حفظه آروم آروم ميگه يعني اينكه من دارم جمع ميكنم تا مشتري سريعتر جمع كنه قدش 150 سانتي متره ولي درآمدش عاليه چون به شاگردش دويست هزار تومن ميده حقوقي كه احتملاً به بسياري از بچه هاي دانشگاه پيشنهاد بشه ميرن سر كار،گاهي وقتا فكر ميكنم اگه جاي بقال محله مون بودم خودمو خفه ميكردم از بس كه تو محاسبه و معامله عذاب ميكشه خودش يه بار به بابام گفته بود "اگه دو كلاس سواد داشتم غول دو سرهم نميتونست منو شكست بده"،گاهي كه بعضي ها از بي سواديش سوء استفاده ميكنن مي بينم چقدر عصباني ميشه حالا اين گاهي به من روحيه ميده چون با سختي،كاري رو كه من براحتي انجام ميدم رو انجام ميده هر روز وهر روز و خسته هم نميشه شايدم ميشه ولي با پشتكار از شاگردي بازار به مغازه داري رسيده آدم بايد قدر موقعيتي رو كه داره هميشه بدونه و مثبت بينديشه در مواقعي كه حتي يه ذره هم نميشه مثبت فكر كرد،ناراحتي مشكلات آدمو حل نميكنه بلكه يه مشكل جديد پيش روي آدم ميذاره.
تا بعد يا علي

هیچ نظری موجود نیست: